لبخند تو را چند صباحی است ندیدم/
یکبار دگر خانه ات آباد بگو سیب/
عمری است که اندوه به رویم زده لبخند/
از هر غمی اندیشه ات آزاد بگو سیب.
غم رفتنت در سينه باز مانده،برگرد تا اين دل در سينه نمرده
خــــــــــدایا
خواستم بگویم تــنهایم
اما...
نـــــــــــگاه خندانت، مرا شــرمگین کرد
چه کسی بـــــــــــــــهتر از تو ... ولی عجیب دلتنگم
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد …
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !
برف ببارد یا
باران!!!
برای باور زمستان؛
همین جای نبودنت کافی ست...!!!
مــرور میــــکنـَم ..
خاطِراتِـمـــان را
امـــــا مَگر ..
کـپـــی برابـَـر اَصـــل میشــَـــوَد ؟........
دیشب تو خواب با بارون مسابقه دادم.اون بارید و من گریه کردم..
باهاش از تو حرف زدم..اون دلتنگ خورشید شده بود و من دلتنگ تو...
دیشب تو خواب با بارون مسابقه دادم.اون بارید و من گریه کردم..
باهاش از تو حرف زدم..اون دلتنگ خورشید شده بود و من دلتنگ تو...
جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد ، خوابمان می گیرد ... دست اندازها نعمتند...!!!
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم…
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود…
و من …
روبه روی تو …
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم
بعضي وقتا انقدر دلتنگ كسي ميشي
كه اگه بفهمه خودش از نبودنش خجالت ميكشه
وداع آخرم با تو، وداعم با نفس هامه
ببين نزديكه ويرون شم، رفيقم قلب تنهامه
يه دريا تو چشام دارم،شبم لبريز بارونه
بدون تو كسي جز من، كنار من نميمونه
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند...چه تلخ است قصه عادت....
وقتي كسي نيست كه به او فكر كني به آسمان نگاه كن زيرادرآسمان كسى هست كه به توفكركند
اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا انگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت
نظرات شما عزیزان: